کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست
دلم شادی می خواهد
وسعتش زیاد نیست ، به اندازه کف دستانت
دستانم را بگیر …
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی
به که گویم که تو گرمای دستان منی
گرچه پاییز نشد همدم و همسایه من
یه که گویم که تو باران زمستان منی
عاشقان همه نام و نشانی دارند
آنکه در عشق تو بی نام و نشان است منم
با غم سر کن که شادی از کوی تو رفت
با شب بنشین که آفتاب از کوی تو گریخت
آخرین حرف دلم
عشق هرگز نمیمیرد مگر اینکه عشاق بی وفا باشند
قاصدک ٬ حرف دلم را تو فقط میدانی
نامه عاشقی ام را تو فقط میخوانی
قاصدک همه رفتند هیچ کس با من نیست
تو بگو باز چرا با من می مانی