شعر در مورد ظاهر بینی
شعر در وصف ظاهر بینی,شعر در مورد ظاهر بینی,شعر درباره ظاهر بینی,شعری درمورد ظاهر بینی,شعر درباره ی ظاهر بینی,شعر ظاهر بینی,شعر درباره ظاهر بینی,شعر در مورد ظاهر بینی,شعر درباره ی ظاهر بینی,شعر راجع به ظاهر بینی,شعری درمورد ظاهر بینی
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد ظاهر بینی برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
این نشان ظاهر است این هیچ نیست
تا به باطن در روى بینى تو بیست
شعر در وصف ظاهر بینی
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفت یافت می نشود گشته ایم ما / گفت آن که یافت می نشود آنم آرزوست
شعر در مورد ظاهر بینی
ای دل، به چشم عبرت نظاره جهان کن
ظاهر نهان چه بینی، نظاره نهان کن
شعر درباره ظاهر بینی
بگذاشت به مسکینی، با آنکه تو می بینی
ذکرش به عرب ظاهر، نامش به عجم رفته
شعری درمورد ظاهر بینی
همه درتو عیان و تو نه بینی
تو از عالم جهان بنگر چه بینی
شعر درباره ی ظاهر بینی
تو خود بگشای در تا یار بینی
درونشو تا حقیقت یار بینی
شعر ظاهر بینی
چو می خوردی بمیر از خویش اینجا
که بینی جملگی در خویش اینجا
شعر درباره ظاهر بینی
دو روزی صبر کن کت بودنی نیست
درآخرچون به بینی جمله یکیست
شعر در مورد ظاهر بینی
بر ظاهر دریا کی بینی خورش ماهی
کان آب تتق آمد بر عیش کنان ای جان
شعر درباره ی ظاهر بینی
تو ظاهر بین کف از بحر و صدف می بینی
از گوهر وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد
شعر راجع به ظاهر بینی
ظاهر باطن نما و باطن ظاهر نما
در عیان پیدا و در پنهان عیان پیداست کیست
شعری درمورد ظاهر بینی
چو به ظاهر تو سمعنا و اطعنا گفتی
ظاهر آنگه شود این که به نهان نستیزی
شعر در وصف ظاهر بینی
از این جان ظاهر به جان آمدم من
کز این جان ظاهر شود جان نهانی
شعر در مورد ظاهر بینی
به ظاهر گر چه خشکم همچو سوزن، دیده ای دارم
که در گوهر شود چون رشته گم موج سراب از من
شعر درباره ظاهر بینی
ایا معشوق هر قدسی چو می دانی چه می پرسی
که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا
شعری درمورد ظاهر بینی
ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان
کی بینمت پنهان چو جان در بی زبانی می روی
شعر درباره ی ظاهر بینی
بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی
هم دم زدن دستور نی هم کفر از او خامش شدن
شعر ظاهر بینی
یک قدح پر کرد شاه و داد ظاهر آن به ترک
وز نهان با یک قدح می گفت هندو را بیا
شعر درباره ظاهر بینی
جگر تا لب گره از غصه و سد عقده در خاطر
کجا ظاهر کنم وین عقده پنهان که بگشاید
شعر در مورد ظاهر بینی
گر نمی پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده ام
شعر درباره ی ظاهر بینی
چه روزگار خوش است آن برای رفع مظنه
عتاب ظاهر و سد لطف و عذر خواه نهانی
شعر راجع به ظاهر بینی
ز رنگ جوهر فیروزه می شود ظاهر
که بسته زنگ غم از عز غصه کفش دل کان
شعری درمورد ظاهر بینی
به ظاهر گر چه خشکم همچو سوزن، دیده ای دارم
که در گوهر شود چون رشته گم موج سراب از من
شعر در وصف ظاهر بینی
ایا معشوق هر قدسی چو می دانی چه می پرسی
که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا
شعر در مورد ظاهر بینی
یک قدح پر کرد شاه و داد ظاهر آن به ترک
وز نهان با یک قدح می گفت هندو را بیا
شعر درباره ظاهر بینی
بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی
هم دم زدن دستور نی هم کفر از او خامش شدن
شعری درمورد ظاهر بینی
ای ظاهر و پنهان چو جان وی چاکر و سلطان چو جان
کی بینمت پنهان چو جان در بی زبانی می روی
شعر درباره ی ظاهر بینی
جگر تا لب گره از غصه و سد عقده
در خاطر کجا ظاهر کنم وین عقده پنهان که بگشاید
شعر ظاهر بینی
گر نمی پویم ره دیدار عذرم ظاهر است
بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده ام
شعر درباره ظاهر بینی
چه روزگار خوش است آن برای رفع مظنه
عتاب ظاهر و سد لطف و عذر خواه نهانی
شعر در مورد ظاهر بینی
ز رنگ جوهر فیروزه می شود ظاهر
که بسته زنگ غم از عز غصه کفش دل کان
شعر درباره ی ظاهر بینی
من خمش کردم به ظاهر لیک دانی کز درون
گفت خون آلود دارم در دل خون خوار خود
شعر راجع به ظاهر بینی
با دل و جان یاغیم بی دل و جان می زیم
باطن من صید شاه ظاهر من در گریز
شعری درمورد ظاهر بینی
مشنو این سخن از من و نه زین خاطر روشن
که از این ظاهر و باطن نه پذیرم نه ستانم
شعر در وصف ظاهر بینی
به ظاهر طالبان همراه و در تحقیق پشتاپشت
یکی منزل در اسفل کرد و دیگر برتر از کیوان
شعر در مورد ظاهر بینی
باز خرما عکس آن بیرون خوش و باطن قشور
باطن و ظاهر تو چون انجیر باش ای مهربان
شعر درباره ظاهر بینی
مثال کودک و پیری که همراهند در ظاهر
ولیک این روزافزون است و آن هر لحظه در نقصان
شعری درمورد ظاهر بینی
گر ز خم احمدی بویی برون ظاهر شود
چون میش در جوش گردد چشم و جان کافران
شعر درباره ی ظاهر بینی
شمشیرم و خون ریز من هم نرمم و هم تیز من
همچون جهان فانیم ظاهر خوش و باطن بلا
شعر ظاهر بینی
اگر نمود به ظاهر که عشق زاد ز من
همی بدان به حقیقت که عشق زاد مرا
شعر درباره ظاهر بینی
الا ای قادر قاهر ز تن پنهان به دل ظاهر
زهی پیدای پنهانم تو را خانه کجا باشد
شعر در مورد ظاهر بینی
هر آن قطره کز این دریا به ظاهر صورتی یابد
یقین می دان که نام او جنید و بایزید آید
شعر درباره ی ظاهر بینی
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می بینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب
شعر راجع به ظاهر بینی
عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور
حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست
شعری درمورد ظاهر بینی
بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی
چه می دانی توشاید در ته خاطر نکو باشد
شعر در وصف ظاهر بینی
تا شود ظاهر که نام ما نرفت از یاد دوست
یاد ما در نامه ای یک بار می بایست کرد
شعر در مورد ظاهر بینی
به خون تشنه است چندانی که از خط خاک می لیسد
به ظاهر گر چه لعل یار سیراب است پنداری
شعر درباره ظاهر بینی
به ظاهر گر به چشمم ای سمن سیما نمی آیی
به خواب من چرا در پرده شبها نمی آیی؟
شعری درمورد ظاهر بینی
دیده ظاهر اگر پر خس و خاشاک کنی
از خس و خار به دامن گل بی خار آری
شعر درباره ی ظاهر بینی
نشاط ظاهر از دل کی برد غم های پنهان را؟
گره نگشاید از دل خنده سوفار پیکان را
شعر ظاهر بینی
نظارگی به من و هم به من هویدا شد
کمال او، که به من ظاهر است برهانش
شعر درباره ظاهر بینی
ظاهر و باطن تویی و طالب و مطلوب تو
و آن دگر نامی است اندر هر زبان انداخته
شعر در مورد ظاهر بینی
حسن بی پایان دل گرد جهان ظاهر شود
هر که را چشمی بود باشد چو جان حیران دل
شعر درباره ی ظاهر بینی
ظاهر و باطن تویی و طالب و مطلوب تو
و آن دگر نامی است اندر هر زبان انداخته
شعر راجع به ظاهر بینی
بوی خون شفق از خنده من می آید
گر چه چون صبح به ظاهر لب خندان دارم
شعری درمورد ظاهر بینی
در انتظار بهارند اهل ظاهر و من
بهاری از دل دیوانه در بغل دارم
شعر در وصف ظاهر بینی
ز فکر صائب من کاینات مست و خرابند
چه شد به ظاهر اگر در قدح شراب ندارم
شعر در مورد ظاهر بینی
گر سلاحی نیست در ظاهر مرا چون بیدلان
سخت جانی ها مرا زیر قبا جوشن بس است
شعر درباره ظاهر بینی
دام ها در خاک از چشم غزالان کرده است
گر به ظاهر لیلی از مجنون شیدا غافل است
شعری درمورد ظاهر بینی
حفظ صورت می توان کردن به ظاهر در نماز
روی دل را جانب محراب کردن مشکل است
شعر درباره ی ظاهر بینی
نقش پا همراه رهرو گر نباشد گو مباش
ما به ظاهر گر زمین گیریم، دل در رفتن است
شعر ظاهر بینی
یک نفس باشد نشاط خنده ظاهر چو برق
خنده دزدیدن به دل، گل در گریبان کردن است
شعر درباره ظاهر بینی
از تلاش قرب ظاهر با خیالش فارغم
لفظ از هر کس که خواهد باش، مضمون از من است
شعر در مورد ظاهر بینی
گر به ظاهر چشم ما خشک ست چون جام
تهی گریه مستانه ما همچو مینا در گلوست
شعر درباره ی ظاهر بینی
گر چه پیش افتاده در ظاهر، ولی رو بر قفاست
راه پیمایی که پیش از راهبر افتاده است
شعر راجع به ظاهر بینی
گر به ظاهر دامن از دست زلیخا می کشد
ماه کنعان را شکاف پیرهن خمیازه ای است
شعری درمورد ظاهر بینی
همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا
کان چه من می نگرم بر دگری ظاهر نیست
شعر در وصف ظاهر بینی
داغ پنهانم نمی بینند و مهر سر به مهر
آن چه بر اجزای ظاهر دیده اند آن گفته اند
شعر در مورد ظاهر بینی
گر چه در ظاهر عنان اختیارم داده اند
حیرتی دارم که جبر و اختیار من یکی است
شعر درباره ظاهر بینی
نعل وارونی است در ظاهر مرا این پیچ و تاب
ورنه من چون راه دارم دامن منزل به دست
شعری درمورد ظاهر بینی
گر چه در ظاهر بلبل سر گران افتاده است
در بساط گل به جز خمیازه آغوش نیست